از موسیقی به شعر و از شعر به موسیقی. خیلی وقت بود که می خواستم این مطلب را بنویسم.
به احتمال زیاد از آن دسته آدم هایی هستید که وقتی موسیقی باکلام گوش می دهید، نیم نگاهی هم به شعرش می اندازید. یعنی گشت و گذار می کنید، گشت و گذار بین شعر و موسیقی. اما کدام شعر و کدام موسیقی؟ بیشتر در این نوشته، هدفم موسیقی کلاسیک ایرانی ست، با نگاه ویژه به استاد شجریان.
یک نکته، اعتماد و پختگی
شعر سرودن یک مهارت است و نیازمند تمرین بسیار. شاعر باید بسیار با تکنیک باشد. صرفا چیدن یکسری واژه کنار هم، حالا چه با قافیه چه بی آن، شعر نمی شود.
با تکنیک است که می توان احساسات عمیق را به بهترین شکل نمایش داد.
این ماهر نبودن، بدیهی ست که در شاعران جوان، بیشتر است. و این بیشتر بودن، انتظار را برای روبرو شدن با یک شعر بد بالا می برد، و این یعنی بی اعتمادی.
چرا این نکته مهم است؟
وقتی می خوانم در تعریف خوانندهای جوان، که می تواند خوانندهی خوبی باشد، می نویسند فلانی شعرش را خودش می گوید؛ کمی دلسرد می شوم که ممکن است در این قطعه، یک موسیقی و صدای خوب، حرام شده باشد. چرا؟ به خاطر شعر.
سن نیز نکتهی مهمی ست. شاید عشق و عاشقی و شور احساسات در شاعران جوان و کلا جوانان، بیشتر باشد؛ اما چیزی که بیشتر نیست، تجربه است. مخصوصا در شعر هایی که کمتر جنبهی احساسی پیدا می کنند.
می توان به گونهای این تجربه را به تکنیک ربط داد، اما منظورم چیز دیگری ست. می خواهم بگویم که حتی وجود تکنیک هم، دلیل کافی برای ساختن یک شعر خوب نیست. یک پختگی – تجربه – یا به اصطلاح خودم، یک جهان دیدگی می خواهد. استفاده از آرایه های ادبی و صور خیال همه جا لازم نیست، یک جملهی ساده در یک قسمت از شعر، می تواند گویاتر از هر چیز، آن حس مطلوب را منتقل کند، این یعنی تکنیک استفاده به موقع از تکنیک.
به نظرم یک شاعر با تجربه، بهتر می تواند مثلا در سوگ کشته شدگان آبان 98، شعر بسراید، تا یک شاعر با مهارت و تجربهای کمتر که زندگی ندیده و نکرده است.
ارغوان! شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه امروز می بینم دیوارست
آه، این سخت سیاه
که چون پر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند.
…
تاسیان، ارغوان، صفحه 175
سایه در 57 سالگی، زمانی که بعد از انقلاب به زندان افتاد، این شعر را به یاد تمام عزیزانش سرود، با نگاهی ویژه به ارغوان. درختی که در حیاط خانهاش بود و به آن وابستگی عاطفی داشت. شعری سراسر احساس و سراسر تکنیک.
به طور خلاصه و کلی، اگر هم حس در شاعر جوان بیشتر باشد، به خاطر تکنیک و مهارت کم، ممکن است از گفتن آن باز بماند و اگر هم مهارت و تکنیک داشته باشد، بی تجربه است. در نتیجه فکر می کنم «او شعر هایش را خودش می سراید!» جملهی گول زنندهای ست، چون الزامی ندارد که یک خواننده خوب، شاعر خوبی هم باشد.
یادم نمی آید کجا از استاد دیدم یا خواندم، در کتاب هزار گلخانه آواز بود یا مصاحبه صادق صبا با استاد شجریان؟(1) اما استاد گفتند که من هیچگاه نتوانستم شعر بگویم و شعر هم نگفتم.
خب! این خیلی درست است. استاد شجریان در شعر سرودن تمرین نکرده بود، تمرینش در آواز و دیگر هنرها بود. بدیهی ست که نمی توانست شعر بسراید و چه قدر عالی و قابل الگوبرداری که، ادعای گزاف نمی کرد!
حلقهی طلایی
نظرتان درباره موسیقیای که از ترکیب بهترین خواننده و بهترین آهنگساز و بهترین شاعر باشد، چیست؟ به ویژه اینکه هم شاعر و هم آهنگساز در انتخاب شعر خوب، وسواس وصف نشدنی داشته باشند. در مجموع، چه چیزی ساخته می شود؟ گلچین بهترین شعر ها از بهترین شاعر ها.
یک منبع این چنینی که نسل من، به راحتی از کنارش عبور می کند، آثار استاد شجریان است.
به گفته خود استاد:
«سه چهار ماه قبل از شروع کنسرت، به دنبال شعر، تمامی کتابها و دیوانهای شعر را زیر و رو می کنم تا بتوانم شعری را که حرف دل خودم و زبان مردم باشد را در آن پیدا کنم. در واقع، پیدا کردن شعر مناسب برای کار، از مهمترین و پردردسرترین کارهای من به شمار می رود.»
هزار گلخانه آواز، صفحه 310
برگردیم سراغ «از موسیقی به شعر و از شعر به موسیقی». یک شخص شعر دوست، قطعا بار ها و بار ها راهش به گنجور می رسد! خوبی گنجور این است که یادداشت کرده که یک شعر را چه خوانندگانی اجرا کردهاند.
به شما قول می دهم اگر آن شعر ارزش ادبی بالایی و درونمایهی خوبی داشته باشد، به احتمال زیاد استاد شجریان قبلا آن را خوانده است؛ این یعنی از شعر به موسیقی.
در نتیجه از شجریان گوش دادن وارد شعرخوانی می شوید و از شعرخوانی، دوباره به شجریان می رسید و این حلقهی موسیقایی-شعری، ادامه دارد!
حلقهای که به شناختن شاعران بزرگ و آهنگسازان برزگ و در نتیجه، باعث آشنایی با آن ها و آثارشان می شود.
در ادامه می خواهم، تصنیفی نه از خود استاد، بلکه از پسرش همایون را بررسی کنم که باعث آشنایی من با شاعر بزرگ، استاد حسین منزوی و آهنگساز بزرگ، استاد محمدجواد ضرابیان شد؛ تصنیف فوق العاده زیبای «با ستارهها» از آلبومی به همین نام که در سال 1385 منتشر شد.
تصنیف را گوش می دهیم. دوست دارم در حد یک علاقهمند، بخشی از آن را معنی کنم(2):
طبق افسانه های فولکلور، وقتی انسان نیکویی از دنیا می رود، شهابی یا به اصطلاح، ستارهای سقوط می کند. استاد منزوی از این داستان بهره گرفته و می گوید:
شب هنگام با ستاره ها، یعنی با مرگ انسان ها گریه می کنم و نگران می شوم و با خود می گویم، نکند من نیز بمیرم؟
در تشبیه فوق العادهای، زندگی را به آستین پیراهن تشبیه می کند و خودش را به دست. می گوید اگر دستم را از آستین جان بیرون نیاورم چه کنم؟ یعنی بمیرم چه؟ و ادامه تصنیف …(3)
شعر، آهنگ و آواز، هر سه بهترین. یک اثر ماندگار.
زیاده گویی نمی کنم، از موسیقی به شعر و از شعر به موسیقی را با بخشی از خاطره ناهید منزوی در مستند «نهنگی در تنگ» ساخته ناصر قهرمانی، به پایان می برم. پیشنهاد می کنم حتما آن را ببینید.
پ.ن 1: بعد از نوشتن متن، مستند «شجریان؛ پژواک روزگار» را دوباره دیدم و کتاب هزارگلخانه آواز را هم مرور کردم. این صحبت در کتاب نوشته شده:
«اصلا!! هیچ وقت شعر نگفتم. یکی از آرزوهایم این بود که بتوانم شعر بگویم! حتی در حد ضعیفترین شاعران هم نمی توانم شعر بگویم.» هزار گلخانه آواز، صفحه 227
پ.ن 2: قطعا برای این شعر چندین معنی می توان نوشت، ادعایی نمی کنم که درست معنی کردهام. دوستان عزیز و متخصص خیلی لطف می کنند که هر کجا اشتباهی دیدند، بفرمایند تا اصلاح کنم.
پ.ن 3: البته یک نقد کوچکی هم به این شعر دارم. فکر می کنم یک حالت متنافری در انتهای آن ایجاد می شود. درباره این حالت هم به زودی می نویسم.
ممنون که خواندید.