آزادتر از نسیم
بعدازظهر ۱۶ فروردین ۱۴۰۰ است. در ارتفاعات ۱۴۰۰ متری استان زنجان، در مناطق حفاظتشدهی فیلهخاصه، آهوان میگریزند و پرندگان سراسیمه پر میکشند؛ گویی پیغامی برای آن دو یار و یاورشان دارند. آن دو یاور، مهدی مجلل و میکائیل هاشمی.
بله! همانجا، در بلندای کوهها، ماشینهای آهنی و مجهز به دریدن دیده میشوند؛ شکارچیان.
در آن ساعت گرگومیش، محیطبانان به آنان اخطار میدهند که منطقهی حفاظتشده را ترک کنند. شکارچیان بیاعتنا ادامه میدهند. مهدی و میکائیل تعقیبشان میکنند تا از منطقه خارج شوند. اما شکارچیان به جادهای فرعی میزنند. و بعد از چند دقیقه… شلیک!
بهسوی مهدی و میکائیل آتش گشوده میشود. اینبار شکارچیاناند که تعقیب میکنند. دوباره شلیک. مهدی و میکائیل از خودرو پیاده میشوند. شب فرارسیده بود؛ تاریکِ تاریک. سکوت محض. سیاهی مطلق.
فردا صبح، نیروهای مرکز، پیکر بیجان مهدی مجلل و میکائیل هاشمی را مییابند؛ نفری یک تیر خلاص. روباهها و گرگها تا صبح از پیکرشان پاسداری کرده بودند. پرندگان ندای سوگواری سرمیدادند و ایران زمین، به خون پاکشان سیاوشان را هدیه کرده بود.
رفتی برِ یار خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
اختر به سحر شمرده یاد آر

دیدگاهها غیرفعال هستند.