رفتن به نوشته‌ها

سنگ هم اعتراض کرد! اما دانشجو نه!

درباره‌ی دانشجو و فعالیت دانشجویی (سال ۱۴۰۴)


مقدمه

دیگر نباید پرسید «دانشجو کجاست؟». این پرسش، غبار گرفته و متعلق به عصری سپری‌شده است که در آن هنوز اسطوره‌ای به نام «دانشجو» با هاله‌ای از تقدس و رسالت وجود داشت. امروز پرسش حقیقی و دردناک این است: «دانشجو چیست؟» و آیا امروز زمان آن نرسیده که خط بطلانی بر دانشجو و فعالیتش بکشیم؟ آیا امروز که صنف‌های گوناگون در سراسر کشور لب به اعتراض گشوده‌اند از کارگران پتروشیمی و کامیون‌داران گرفته تا کادر درمان و معلمان و…، از دانشجویان هم صدایی درآمد؟ واکنش آن‌ها به بحران‌های معیشت، فقر، فساد سیستماتیک و افسارگسیخته، بی‌آبی، بی‌برقی و… چه بوده؟ و هزاران مورد و مسئله‌ی دیگر که آن‌ها را دوباره تکرار نمی‌کنم.

حدود ۳ میلیون دانشجو در کشور داریم.۱ آن‌ها کجا هستند؟ چرا دانشجوی امروز به بحران‌های کشور واکنشی نشان نمی‌دهد؟ آیا اصلا می‌توان انتظاری از آن‌ها داشت؟ سکوت امروز دانشگاه دیگر سکوتی صرفا از سر انفعال نیست. ما با یک انفعال ساده روبرو نیستیم؛ ما شاهد تولد یک موجود جدید هستیم، محصول یک مهندسی اجتماعی دقیق که در آن، امتیاز جای تعهد را گرفته و نمایش جای کنش را.

همچنین در مرداد ۱۴۰۱ یادداشتی با عنوان «در باب فعالیت دانشجویی» نوشتم که در آن، انفعال دانشجویان را معلول عواملی چون بی‌نتیجه ماندن پیگیری‌های قبلی، بی‌توجهی مسئولان و مشکلات اقتصادی برشمردم، با اینحال تلاش کردم با ارائه تصویری از دستاوردهای «آشکار و نهان» فعالیت دانشجویی، راهی برای خروج از این انفعال در سطح فردی و جمعی ارائه دهم.۲ اما پس از گذشت ۳ سال از آن نوشته می‌توانم بگویم که آن موقع خیلی امیدوار بودم و یک سری از مسائلِ جدی را هم نمی‌دیدم و آرمانی نگاه می‌کردم.

در ادامه تلاش می‌کنم که هم به پرسش‌های ابتدایی پاسخ دهم و هم مسائلی را شرح دهم که در مرداد ۱۴۰۱ نمی‌دیدم.

دانشجوی امروز، دانشجوی رانتی

زمانی می‌گفتند که جامعه‌ی دانشگاهی، نسخه‌ی کوچک شده‌ی کشور است. افراد از سراسر ایران و از گروه‌های مختلف یک جا جمع شده‌اند و هر دانشجویی داستان خودش را دارد. اما امروز دیگر آن پراکندگی سابق نیست. به دلیل وضعیت نابسامان کشور (قبلا صرفا می‌گفتیم اقتصادی امروز در تمامی ابعاد) دیگر به ندرت شاهد دانشجویانی هستیم که فقط به واسطه‌ی تلاششان توانسته باشند از یک منطقه‌ی محروم و یا از یک خانواده‌ی ضعیف وارد دانشگاه شده باشند. دانشجوی امروز، دانشجوی رانتی‌ست. سهمیه که رانت مستقیم است، وارد آن موضوع نمی‌شوم. نکته اینجاست که حتی دانشجویان غیرسهمیه‌ای هم اکثرا رانتی هستند. چرا؟

به طور کلی و به ویژه در یک دهه‌ی گذشته وضعیت کشور هرروز بدتر از دیروز شده است. مشاغل مستقل در حال حذف شدن هستند، کسب‌وکارها ورشکسته شده و کارگاه‌ها تعطیل می‌شوند. به ویژه در شرایط امروز که آب و برق هم دیگر نداریم این امر با شدت بیشتری پیش می‌رود. تنها چیزی که همچنان باقی مانده، یک دولت است و رانتش. دولتی که امروز فقط توزیع‌کننده‌ی رانت است. خام فروشی می‌کند، با هر زر و زور و تزویری تلاش می‌کند همچنان این رانت را تضمین کند. تنها گروهی که باقی مانده و هنوز به عمق غیررانتی‌ها دچار بحران نشده، همان مزد بگیران خودش است. یعنی کارکنان بخش دولتی۳، پیمانکاران دولتی۴، گروه‌های شبه‌دولتی۵ و مشاغل خدماتی وابسته ۶ و همین گروه‌ها هستند که هنوز توانایی تامین مالی برای فرستادن فرزندانشان را به دانشگاه دارند. به ندرت می‌توان دانشجویی را یافت که جزو این گروه‌ها نباشد.۷

وفاداران ناراضی

این طبقه‌ی رانتی از یک سو برای تأمین معاش و امنیت شغلی خود کاملاً به دولت وابسته است و از این رو نمی‌تواند به یک اپوزیسیون جدی برای آن تبدیل شود. از سوی دیگر، به دلیل سطح تحصیلات و ارتباط جهانی، حامل ارزش‌های مدرن (مانند فردگرایی، مصرف‌گرایی و برخی آزادی‌های اجتماعی) است که با ایدئولوژی رسمی حکومت در تضاد است. این تضاد، یک رابطه «وفاداری و نارضایتی» همزمان را ایجاد می‌کند. یعنی ما فقط با یک بدنه‌ی رانتی طرف نیستیم که صفر تا صد حامی دولت باشد.

ریسک‌‌گریزی

وفاداران ناراضی مدام می‌ترسند. از کار پرخطر دوری می‌جویند. مبادا منبع درآمدشان قطع شود. از آینده می‌ترسند، که مبادا پرونده‌ای، گزارشی، چیزی باعث شود تا دیگر نتوانند برای خود جایی درون سیستم ایجاد کنتد.۸

وفاداران راضی هم که اصلا معترض نیستند. چون هرگونه تغییر بنیادین در ساختار سیاسی یا اقتصادی می‌تواند جریان رانت را مختل کرده و موقعیت آن‌ها را به خطر اندازد.

روان‌شناسی استحقاق

خلاصه‌ی کلام، دانشجوی امروز، محصول یک اقتصاد رانتی و غیرمولد است. او اغلب فرزند طبقه‌ای است که حیات اقتصادی‌اش نه بر پایه‌ی تولید و رقابت، بلکه بر اساس دسترسی به منابع دولتی و امتیازات ویژه استوار است. عبور از سد کنکور، که خود بیش از آنکه سنجش استعداد باشد، مسابقه‌ی توانایی مالی‌ست، بزرگترین امتیاز را برای او بازتولید می‌کند: آموزش عالی یارانه‌ای. این درواقع سرمایه‌گذاری خانواده برای حفظ جایگاه طبقاتی اوست و این امتیاز بی‌هزینه، در روان دانشجو به سرعت به یک «حق اکتسابی» و نشانه‌ی برتری، یعنی «استحقاق» بدل می‌شود. چون برای به دست آوردن این موقعیت، هزینه‌ی واقعی نپرداخته، هیچ تعهد واقعی نیز در خود احساس نمی‌کند. این وضعیت، به یک «خودشیفتگی ایدئولوژیک» می‌انجامد: او نه تنها خود را برتر می‌داند، بلکه ایده‌های خود را نیز عین حقیقت و یگانه راه نجات می‌پندارد و هر مخالفتی را نشانه‌ی «ناآگاهی» یا «خیانت» طرف مقابل تلقی می‌کند.

دانشجوی آگاه و پیشرو، گزاره‌ای مضحک و خلاف واقع

گزاره‌هایی این چنین «دانشجویان، نخبگان جامعه هستند»، «الیت‌های جامعه»، «دارای تحصیلات و آگاهی بیشتر نسبت به سطح جامعه!» و… امروز بیش از پیش مضحک است. چرا؟

  1. امروز دیگر اطلاعات در کتابخانه‌های دانشگاه متمرکز نیست. دیگر انحصار اطلاعات در دست فرنگ‌رفته‌ها نیست. امروز حتی بقال سرکوچه هم می‌تواند بدون واسطه حرف‌های سیاست‌مداران جهان را دنبال کند و براساس تجربه و فهم خودش تصمیم بگیرد. همچنین محتوای آموزشی رایگان در دسترس همگان قرار دارد. از وبسایت‌های مختلف تا کانال‌های یوتیوب و تلگرام و…۹ با دسترسی آسان همگان به اطلاعات، دانشجوی امروز دچار «اضطراب جایگاه» است. او می‌داند که صرف داشتن اطلاعات، دیگر وجه تمایز نیست. پس برای پنهان کردن خلأهای فکری و حفظ جایگاه «نخبه»، به «دانش‌نمایی» روی می‌آورد. او با استفاده از اصطلاحات تخصصی و تئوری‌های وارداتی، زبانی تصنعی می‌سازد که هدفش نه ارتباط، بلکه مرزبندی و ارعاب فکری دیگران است؛ سپری در برابر نقد و ابزاری برای حفظ برتری. این حس برتری، او را به همان موجودی بدل می‌کند که خود را «برگزیده» می‌پندارد.
  2. امروز ما شاهد مهندسان اسنپی و پزشکان بنگاهی هستیم. گروهی که فارغ‌التحصیل شده‌اند، خانواده تشکیل داده‌اند، با سختی‌های زندگی روبرو شده‌اند. اما دانشجویان چه؟ وقتی هنوز نه فارغ‌التحصیل شده‌اند، نه خانواده تشکیل داده‌اند و نه با واقعیت‌های زندگی روبرو شده‌اند چه چیزی بیشتر از مهندس برق شاغل در اسنپ می‌داند؟ تازه از او عقب‌تر هم هست. پس دیگر ما دیگر نمی‌توانیم دانشجوی امروز را پیشرو، نخبه یا آگاه جا بزنیم.

می‌توان گفت که بزرگترین گسست او، در قبال سایر اقشار جامعه رقم می‌خورد. «مردم» یا «کارگر» برایش یک مفهوم انتزاعی و رمانتیک است، ابژه‌ای در تئوری‌هایش که باید «آگاه» و «رهایی» یابد. او عاشق این مفهوم انتزاعی‌ست، اما از مواجهه با مردم واقعی با تمام پیچیدگی‌ها، باورها و تناقضاتشان بیزار است. امروز به نظر می‌رسد ایدئولوژی‌های انتزاعی، افیون این قشر از روشنفکران است که به آن‌ها اجازه می‌دهد از واقعیت زمخت به دنیای خیالی آرمان‌ها پناه ببرند. کافی است آن کارگر واقعی، دغدغه‌ای خارج از چارچوب فکری او داشته باشد مثلاً دغدغه‌ای ملی‌گرایانه یا شعاری بر خلاف آرمان‌های جهانی او. در آن لحظه، آن ابژه‌ی رمانتیک، در ادبیات همین دانشجو، از «خلق زحمتکش» به «لمپن پرولتاریا» و «ارتش فاشیست‌ها» تنزل پیدا می‌کند. اینجاست که بزرگترین تناقض آشکار می‌شود: دانشجو، که برچسب «پیشرو» را یدک می‌کشد، در عمل به محافظه‌کارترین قشر جامعه در حفظ منافع شخصی و ایدئولوژیک خود تبدیل شده است.

دانشجوی امروز، مبتلا به بحران‌های جهانی

به واسطه‌ی ابزارهای دیجیتال و ارتباط جهانی، دانشجوی ایرانی و در سطح بالاتر حتی دیگر کنشگران هم از گزند آسیب‌های شناختی و فرهنگی و اجتماعی در امان نبوده‌اند. بر عموم مردم شاید نتوان خرده گرفت. مثلا از یک مغازه‌دار که در وقت بی‌کاری اینستاگرام را بالا و پایین می‌کند چه خرده‌ای می‌توان گرفت؟ اما دانشجو به ویژه فعال دانشجویی که خود را روشنفکر، پیشتاز و… می‌داند انتظار می‌رود که بر این موضوع آگاه باشد.

از سطحی‌خوانی تا ضایع‌کردن وقت

دانشجوی امروز تمرکز و تفکر عمیق ندارد و فاقد ساختار فکری منسجم است. کنشگری مؤثر نیازمند یک جهان‌بینی و چارچوب تحلیلی منسجم است. این امر از طریق مطالعه عمیق و نظام‌مند متون پایه‌ای (در فلسفه، سیاست، اقتصاد) به دست می‌آید. وقتی ذهن به مصرف اطلاعات سریع و تکه‌تکه عادت کند، دیگر توانایی یا حوصله درگیر شدن با این متون دشوار اما بنیادین را ندارد. در نتیجه، دانشجو به جای داشتن یک تفکر ریشه‌دار، مجموعه‌ای از نظرات پراکنده و اغلب متناقض را کسب می‌کند که با هر موج جدید تغییر می‌کند.

جالب است بگویم چند ماه پیش با یکی از دانشجویان صحبت می‌کردم و اذعان داشت که مارکسیست است. پرسیدم از مارکس چه خوانده‌ای؟ انگشت به دهان ماند چون چیزی نخوانده بود.

همچنین در میان اخبار اعتصابات مختلف به یکی از انجمن‌های اسلامی دانشگاه علم و صنعت سر زدم تا ببینم چه خبر است، دیدم که گروهی نشسته‌اند و برنامه‌ی «عشق ابدی» را روی تخته‌ی وایت‌برد تحلیل می‌کنند!

کنشگری موج‌محور و نمایشی

یک موضوع (مثلاً یک هشتگ) به سرعت به «مد روز» تبدیل می‌شود. همه احساس می‌کنند که باید در آن مشارکت کنند تا از قافله عقب نمانند و تعهد اخلاقی خود را به نمایش بگذارند (مثلاً با تغییر عکس پروفایل یا بازنشر یک استوری). این موج با همان سرعتی که آمده، فروکش می‌کند و جای خود را به موج بعدی می‌دهد.

دانشجوی امروز، «حضور آنلاین» را جایگزین «کار سخت و طاقت‌فرسای سازمان‌دهی» در دنیای واقعی کرده است. این فعالیت‌ها اگرچه می‌توانند در اطلاع‌رسانی اولیه مؤثر باشند، اما اغلب به ایجاد تغییر واقعی منجر نمی‌شوند و تنها یک رضایت خاطر سطحی و کوتاه‌مدت برای شرکت‌کنندگان به ارمغان می‌آورند. مثال بسیار روشن آن بیانیه‌های بی‌محتوا و سطحی و طومار امضاهای بی‌خاصیت است.

در کل دانشجوی امروزی ایرانی نه تنها مشکلات خاص جامعه خود را به ارث برده، بلکه وارث آسیب‌های شناختی و فرهنگی عصر دیجیتال نیز هست همچون جوانانِ سراسر جهان. در نتیجه، چالش اصلی برای یک دانشجوی کنشگر امروزی، نه فقط مبارزه با محدودیت‌های بیرونی، بلکه مبارزه با این تأثیرات درونی و افزایش توجه و تمرکز برای تفکر عمیق و اقدام راهبردی‌ست.

البته این نکته را فراموش نمی‌کنیم که وقتی کنشگری سیاسی و تلاش برای تغییرات بنیادین در حوزه عمومی با سرکوب مواجه شده و هزینه‌های آن (بازداشت، اخراج، محرومیت) به شکل نامتناسبی بالا می‌رود، حوزه خصوصی به یک پناهگاه تبدیل می‌شود. یعنی هدونیسم۱۰ به مثابه راهکار بقا در برابر سرکوب سیاسی شدیدتر شود در چنین وضعیتی:

  1. لذت به امری سیاسی بدل می‌شود یعنی افراد به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه، انرژی خود را از تلاش برای تغییر جهان «کلان» (سیاست و جامعه) به بهینه‌سازی جهان «خرد» (زندگی شخصی) منتقل می‌کنند. لذت بردن از زندگی، رقصیدن، خوش‌پوشی و شادی‌های کوچک، خود به نوعی مقاومت در برابر سیستمی تلقی می‌شود که قصد دارد فضا را تیره و تار و شهروندان را مطیع سازد. اینگونه می‌شود که فعال دانشجویی فکر می‌کند غایت مبارزه یعنی مبارزه برای حق انتخاب در پوشش!
  2. همچنین ناامیدی از آینده‌ی عمومی، منجر به تمرکز بر حالِ خصوصی می‌شود، وقتی چشم‌انداز روشنی برای آینده جمعی و سیاسی کشور وجود ندارد، منطق «دم را غنیمت شمار» حاکم می‌شود. افراد ترجیح می‌دهند از همین لحظه‌ای که در اختیار دارند، بیشترین لذت ممکن را ببرند تا اینکه آن را فدای آینده‌ای نامعلوم و شاید دست‌نیافتنی کنند و بی‌شک دانشجوی امروز هم از آسیب در امان نمانده است.

البته این هدونیسم به تمامی زاییده‌ی سرکوب نیست. هدونیسمِ دانشجویان امروز محصول فرهنگ رانتی داخلی و دیجیتال جهانی هم هست. اقتصاد رانتی، فرهنگی را ترویج می‌کند که هویت افراد نه از طریق «تولید» و «کار» بلکه از طریق «مصرف» تعریف می‌شود. دانشجویان و جوانان که در یک جامعه مصرفی با اقتصاد رانتی رشد کرده‌اند، موفقیت را نه در کنشگری یا تولید علم، بلکه در به نمایش گذاشتن یک سبک زندگی لذت‌بخش و مرفه (اغلب در شبکه‌های اجتماعی) می‌بینند حتی در پلتفرم‌هایی که معروف به فضای علمی‌ست این موضوع صادق است، مانند لینکدین۱۱.

جان کلام تا به اینجا معتقد هستم که اعتراضات دانشجویی به ویژه از ۹۶ به بعد، کاملا تحت تاثیر موارد مذکور قرار گرفته و روز به روز فضا بدتر و مسموم‌تر شده. حتی امروز به این نتیجه رسیده‌ام که اعتراضات دانشجویان در ۹۸ و ۱۴۰۱ کاملا عقب‌تر از جامعه بود. در آبان ۹۸، اعتراضات دانشجویی فراگیر نشد چرا که گرانی بنزین، دغدغه‌ی دانشجوی رانتی نبود. اما به محض فاجعه‌ی هواپیمای ۷۵۲ این دانشجوی رانتی زیست خودش را در خطر دید و اعتراضات فراگیر شد. جدای از اینکه این ماجرا واقعا تاسف‌برانگیز و اعتراض‌آمیز بود اما دانشجوی رانتی با این وضعیت روبرو شد که مبادا این اتفاق برای او هم بیفتد!

در ۱۴۰۱ هم زمانی که مهسا امینی کشته شد. جدای از اینکه خود این واقعه به تنهایی پتانسیل اعتراض داشت. اما اینجا هم دانشجوی رانتی، بیش از دیگر موضوع‌ها با آن همراهی کرد. چون کشته شدن مهسا امینی توسط گشت ارشاد را به نوعی در ادامه‌ی همان تضاد زیست مطلوب او با سیاست‌های حکومت می‌دانست و ادامه‌ی همان نارضایتی‌اش. اینطور شد که وفاداران ناراضی هم وارد اعتراض شدند.

سرکوب

پس این همه اخراج و تعلیق و بازداشت ناشی از چیست؟ آیا جز این است که دانشجو همچنان آگاه است و…؟

متاسفم اما باید گفت که صرف برخورد از طرف حاکمیت با دانشجوی معترض، دلیل بر آگاهی او به وضعیت اطرافش و پیشرو بودن و… نمی‌شود اما قطعا این موضوع صادق است که سرکوب بر انفعال دانشجویان می‌افزاید اما نافی مشکلات قبلی نیست. سرکوب، منطق رانتی را تقویت می‌کند. تهدید به حذف از سیستم آموزشی و بازار کار دولتی، دقیقاً به «پاشنه آشیل» یک دانشجو می‌زند که آینده خود را در همین سیستم تعریف کرده است. سرکوب، فردگرایی دیجیتال را تشدید می‌کند. وقتی کنشگری در دنیای واقعی تا این حد پرهزینه می‌شود، پناه بردن به دنیای فردی و مصرف‌گرای دیجیتال به یک گریزگاه امن‌تر و جذاب‌تر تبدیل می‌شود. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که انفعال امروز دانشجو محصول یک هم‌افزایی شوم است: از یک سو، ویژگی‌های ساختاری جامعه (اقتصاد رانتی) و فرهنگی (عصر دیجیتال) زمینه‌های انفعال را فراهم کرده‌اند و از سوی دیگر، سرکوب شدید و هدفمند دولتی مانند یک کاتالیزور عمل کرده و با بالا بردن هزینه هرگونه مقاومت، این انفعال را به وضعیت غالب تبدیل کرده است. درباره‌ی سرکوب، به ویژه سرکوب در دانشگاه، کاملا می‌توان یک یادداشت جدا و جامع نوشت. اصلا نمی‌توان بر هزینه‌مندسازی کنشگری از کمیته‌های انضباطی به مثابه ابزار کنترل، پرونده‌سازی قضایی و احکام سنگین تا حضور و نظارت حراست و نیروهای امنیتی چشم‌پوشی کرد. از شیوه‌هایی که برای شکستن همبستگی انجام می‌گیرد از ایجاد ترس و بی‌اعتمادی، اخراج اساتید و… و تاثیری که تمامی موارد فوق برفعالیت دانشجویی می‌گذارد.۱۲ اما همچنان تاکید می‌شود که سرکوب صورت گرفته، نافی تحلیل‌های قبلی یعنی دانشجوی رانتی و… نمی‌شود و به هیچ عنوان نباید پیچیدگی ماجرا را نادیده گرفت.

سرکوب به مثابه‌ی یک عنصر هویت‌ساز

خیلی متاسف هستم اما نمی‌توانم از این امر هم چشم‌پوشی کنم و نگویم که در نهایت، سیستم حاکم نیز با هوشمندی این بازی را مدیریت می‌کند. سرکوب برای این نسل، بیش از آنکه مانع باشد، به یک عنصر ضروری در هویتش تبدیل شده است. وجود یک «تهدید» دائمی اما کنترل‌شده، به کنشگری نمایشی او اعتبار می‌بخشد. او می‌تواند بی‌عملی و ترس خود را پشت ژست یک قهرمان تحت فشار پنهان کند. این یک همزیستی بیمارگونه است: سیستم با سرکوب‌های هدفمند خطوط قرمز را مشخص می‌کند و دانشجو با رعایت این خطوط، هم ژست اپوزیسیون خود را حفظ می‌کند و هم آینده‌ی مبتنی بر رانتش را به خطر نمی‌اندازد. سرکوب، اکسیژنی است که به آتش کوچک و بی‌خطر نمایش او می‌دمد تا خاموش نشود.

راه برون‌رفت چیست؟

به راستی نمی‌دانم. تحلیل وضعیت با ادعای رسیدن به راه حل متفاوت است. اما نگارنده‌ی این سطور با توجه به وضعیت فعلی و مواردی که در همین یادداشت مطرح شد، قریب به یقین باور دارد که هیچ تهدید جدی و اعتراضی علیه حاکمیت و سیاست‌هایش از طرف دانشجویان رخ نخواهد. دانشجویان امروز اصلا وزنه‌ای برای هیچگونه تغییر اساسی نیستند و همچنین من اگر تصمیم‌گیر بودم، قطعا با افزایش رانت و همچنین با کمی سهل‌گیری نسبت به پوشش و… کاملا فضا را کنترل می‌کردم چرا که دانشجوی رانتی کاملا از آن استقبال می‌کند، اینترنت طبقاتی به علاوه‌ی آزادی پوشش و پارتی و خوش‌گذرانی! به‌به!

نسخه‌ای برای برون‌رفت از این ماجرا ندارم اما احتمالا به پاسخ پرسش‌های ابتدایی یادداشت نزدیک شده باشم. وضعیت هرروز بدتر می‌شود. انتظار از دانشجو و فعالیتش واقعا بیهوده است. با این وضع همان بهتر که اصلا فعالیتی نکند.

ما شاهد مرگ یک اسطوره و تولد یک هیولای خودشیفته‌ایم که خطرناک‌ترین ویژگی‌اش، توهم رسالت است. او دیگر راهبر تغییر نیست؛ آینده‌ی این دانشجو، نه انقلاب، که تبدیل شدن به بدنه‌ی مدیریتی همین سیستم است؛ یک تکنوکرات بی‌تفاوت که روزگاری ژست‌های آرمان‌خواهانه می‌گرفت. این بزرگترین میراث اوست: تهی کردن مفهوم «کنشگری» از معنا و نابود کردن اعتماد عمومی به هر جنبش اصیلی در آینده. این دیگر یک تحلیل نیست؛ این اعلامیه‌ی مرگ یک اسطوره است. اسطوره‌ای که روزگاری امید مردم بود ولی امروز به یک موجود خودخواه تبدیل شده. این پایان راه نیست؛ این آغاز درک واقعیت تلخی‌ست که می‌گوید:

تغییر واقعی، از جای دیگری، از کسان دیگری و با روش‌های دیگری خواهد آمد. از همان‌هایی که هنوز سنگ‌ها را به صدا در می‌آورند، در حالی که دانشجویان در سکوت کامل فرو رفته‌اند.

پایان


پی‌نوشت‌ها

  1. آمارها متفاوت است و من حد متوسط را درنظر گرفته‌ام.
  2. لینک دانلود نشریه اندیشه – مرداد ۱۴۰۱
  3. بخش عظیمی از بوروکراسی دولتی که حقوق و مزایای خود را مستقیماً از بودجه‌ای دریافت می‌کنند که از درآمدهای نفتی تأمین می‌شود.
  4. شرکت‌ها و افرادی که حیات اقتصادی‌شان وابسته به قراردادها و پروژه‌های دولتی است.
  5. کارکنان و مدیران نهادها و بنیادهایی که از رانت و امتیازات ویژه برخوردارند.
  6. بخشی از بخش خصوصی که مشتری اصلی آن‌ها دولت یا کارکنان دولت هستند و رونق کسب‌وکارشان به تزریق پول توسط دولت در جامعه بستگی دارد.
  7. به هیچ‌وجه قصد ندارم دوگانه‌ی رانتی-غیررانتی ایجاد کنم و اینطور نشان دهم که دانشجوی رانتی یک دانشجوی مزدور است. اصلا و ابدا. واقعیت بسیار پیچیده‌تر است. صرفا در تلاش هستم که آسیب‌شناسی کنم و دلایل بعضی از رفتارها را توضیح دهم.
  8. یادم است در اولین پرونده‌ی‌ انضباطی‌ (سیاسی) در اردیبهشت ۱۴۰۱ که برایم ایجاد شد، دبیر کمیته‌ی انضباطی وقت به من گفت «می‌دانی چه خیانتی به خودت کردی؟» گفتم «چه خیانتی؟» گفت «اگر حکم بگیری دیگر نمی‌توانی شغل دولتی پیدا کنی!!» چیزی که به شخصه اصلا به آن فکر نمی‌کردم. شغل دولتی!
  9. البته اگر محدودیت‌های اینترنت و فیلترینگ گسترده اجازه بدهد.
  10. Hedonism
  11. Linkedin
  12. خود من تا الان بارها احضار شده‌ام، پرونده‌های انضباطی برایم ایجاد شد. تعلیق و اخراج و بازداشت شدم و با هزار مصیبت و تعهد به تحصیل برگشتم.
منتشر شده در دانشگاهعمومی

نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *